محل تبلیغات شما

ویرانگر

خلاصه:
بر جانم آتشی افتاده ویرانگر!سوزنده تر از تب نگاهش!گرم تر از خورشید! من می اندیشمبه یک فریاد!به یک احساس ِ پر کینه!به آن طوفان!به آن سیلاب ِ ویرانگر!منبه آن سوزنده ی سوزانمی اندیشم! قلبی پر ز نفرت درون سینهپر از کینه!می تپد به نام عشق و به رسم انتقام!به فکر انتقام از گذشته ای سیاه!به فکر انتقام از زمانه ای تباه! به تاوان دلم که شکست، دل ها را می شکنم!گناهش هر چه که باشدپای دلی که دلم را شکست! آهـــــایقاتل ِ بی احساس!منم صحرا! همان صحرای ویرانگر! حواست باشد! صحرا، با آن همه سحر و افسونآتش می زند! ذوب می کند!او خشک است و سوزان! حواست باشد! این صحرا کشنده است!
ادامه مطلب-->

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها